۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

شعری ازعزیز از دست رفته فرزاد کمانگر



اصل شعر را با صدای شاعر می توانید از سایت آقای نوری زاده مشاهد نمایید به تاریخ دوشنبه ۱۰/۰۵/۲۰۱۰

شب، شلاق، شعر، شکنجه
دیریست مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهیان تنهایی خودم
پر کرده ام ولی،
مهلت نمی دهند که مثل کبوتری،
در شرم صبح پربگشایم.
با یک سبد ترانه و لبخند،
خود را به کاروان برسانم.
اما،
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که با شب میرند
... (این بند برایم مفهوم نبود. شنودگان عزیز در صورت تفهیم خواهشمند است در کامنتی جهت درج به اینجانب ارسال فرمایند. پدرام)
شب بود
نه از آن شب ها که "گلاویژ"
خود را در آینه "سراب نیلوفر"
به نظاره نشسته باشد
نه از آن شب ها که فرهاد
در کنار بیستون به خواب رفته باشد.
شب بود
نه از آن شب ها که "پرتو"،
به دنبال ساقی "ارمنی" شعر هایش،
از "سرتپه" و "سه ی فاطمه"
آواره کوچه ها و
کوچه خیابان های کرمانشاه شده باشد
نه از آن شب ها که بیستون
با صدای طنبور به وجد و سماع افتاده باشد
از آن شب هایی بود که زخمه تار " اسماعیل مسقطی"
هوس پرشان کردن
"مینا"ی آوازهایش را نداشت.
از آن شب هایی بود که طاق بستان
آواز "گل و ناو شوباخان" "لرنژاد" را
در کرمانشاه انعکاس نمی داد.
شب بود.
نه ماه بود نه ستاره،
نه آسمان،
نه ابر.
فقط دیوار بود.
تاریک شبی بود و
اتاقکی تنگ و تاریک و نمور
با دری کوچک که
از سویی به آینده و از سویی دیگر به گذشته
باز می شد.
و من شعری را
با دیوار ها زمزمه می کردم.
... (شعر مورد نظر "فرزاد" را پیدا نکردم- پدرام)
تق و تق در
آشفته کرد رویای شبانه ام را
و به هم ریخت قافیه لالایی های نانوشته مادرم را
که زمزمه می کردم.
: "چشم ها پایین تر، چشم بند ببند. دستها جلو، دستبند. راه بفت."
از سلول کوچکم کشان کشان بیرون آوردند.
راه را بلد بودم
بهتر از نگهبانی پیری که مثل در و سلول ها فرسوده شده بودند
بهتر از بازجوهایم تعداد پله های زیر زمین
و زیز هواخوری را می دانستم.
انگار سالها بود این زندان را زیسته بودم.
هیچ
حتی می توانستم جای پای زندانیان قبل از خودم را ببینم
هنگام پایین آمدن از پله ها
از زیر چشم بند
تعداد پا های حاضران را می شمردم.
1...
2...
3...6...
آمده بودند تا قدرت خود را
روی یک انسان نمایش دهند.
و آنگاه که می ایستادم،
شعری مرا زمزمه می کرد:
"خدایا من کجایی این زمین ایستاده ام..."
و با اولین ضربه،
ناتمام می ماند شعر.
و می بستندم به تخت ...
چقدر می ترسیدم...
نه از درد شلاق
از اینکه در قرن بیست و یک
در قرن گفتگو
در دهکده جهانی، هنوز کسانی با شلاق
فاتحالنه بر بدن انسانی رنجور
بکوبند و بخندند
می لرزیدم
... نه به خاطر ضربات مشت و لگد،
ترس ما از پایمال شدن ارزشهای انسانی بود
در سرزمینی که منشور اخلاق برای دنیا می نویسد.
وحشت برم می داشت...
نه از درد شک الکتریکی،
از پزشکی که معاینه ام می کرد و
با نوک خودکارش برسرم می کوبید که:
" خفه شو." ... " خفه شو." ...
درحالی که قرنهاست که از سوگندنامه بقراط گذشته بود.
با صدای شلاقشان
که "ذوالفقار" می نامیدند،
به گوشه ای دیگر از دنیا می رفتم
آنجا که دغدغه فکری انسان هایش
نجات سوسمار های آفریقا و مارهای استرالیاست.
آنجا که به فکر مارمولک های فلان جهنم دره در
ناکجاآباد دنیا هستند.
اما اینجا ...
اینجا ...
وای ...
وای، وای.
با هر ضربه "ذوالفقار"ی سالها به عقب برمی گشتم
به عصر "قاجاری"
به مناره ای از سر و گوش و چشم.
به دهه "هیتلر"
به عصر "تاتار" و "مغول" و "بربر"
و باز می زدند.
می زدند تا به ابتدای تاریخی که خوانده و نخوانده بودم می رسیدم.
اما باز درد تمامی نداشت ...
بیهوش می شدم و ساعتی بعد
در سلولم به دنیا می آمدم.
و چون نوزادی شروع به دست و پا زدن می کردم.
و شعری
مرا به خود می خواند:
"تولد نوزادی را دیده ام
باری همین می دانم
جیق کشیدن و دست و پا زدن
اولین نشانه های
زندگی و زادن است."
فردا شب
باز صدای درد
و باز ...
یک می زد به خاطر افکارم.
دیگری می زد به خاطر زبانم.
سومی می پنداشت که امنیت ملی را به خطر انداخته ام.
چهارمی می زد تا ببیند صدایم به کجای دنیا می رسد.
پنجمی گستاخانه تر می زد که
چرا در شهر شیرین عاشق شیرین بچه شده ام....
و حال باز شب است.
از آن شب ها مدت ها گذشته.
ولی به هم می ریزد هر صدایی،
رویا و خواب شبانه ام را.
و نیمه شب،
الهه میدیا ای رویاهایم
در گوشم نجوا می کند:
"بخواب ای گل
نه اینکه وقت خوابه.
بخواب جونم که بی داری عذابه."

پی نوشت:
گلاویژ: ستاره صبح
سراب نیلوفر: سرابی در بیست کیلومتری غرب کرمانشاهان
پرتو: علی اشرف نوبتی شاعر و ادیب کرمانشاهی که شعر "ارمنی" ایشان شهره خاص و عام کرد زبانان می باشد. این شعر توسط خوانندگانی چون "کاک ناصر رزازی"، "حمید حمیدی" و ... خوانده شده است.
سرتپه : نام یکی از محله های قدیمی و معروف کرمانشاه می باشد.
سه ی فاطمه: یا سیده فاطمه زیارتگاهی است در کرمانشاه که نام محله ای که در آن مدفون می باشند به این نام نام گذاری شده است.
اسماعیل مسقطی: نوازنده ارزنده و توانای کرمانشاهی تاز می باشند که چندی پیش دعوت حق را لبیک گفتند.
لرنژاد: مرحوم حشمت اله لرنژاد از خوانندگان توانا و به نام کرمانشاهی.


خواننده عزیز اگر در بهتر کردن متن این یاری نمایید کمال تشکر را دارد. پدرام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر